هیجان انگیز بود! ناگهان نفس نفس زنان توی تاریک ترین نقطهی شب اسیر میشدی.
زمان روی خطوط ثانیه سکته میکرد و میایستاد و همهی جنبندگان روی زمین یک دفعه
به مرگ ابدی میرفتند.
توی آن سکوت لعنتی میتوانستی کتاب بخوانی، بدون دلهره از رفت و آمد فیلمی ببینی در عین
حال که استرس بیدار شدن کسی را داشتی، میشد چشمها را بست و غرق صداهای روی امواج شد
وهزار کار هیجان انگیز کرده و نکرده.
همین که صبح ساعت هشت مجبور به ترک رخت خواب میشدی در نوع خودش دیر خوابیدن تجاوز
به حریم ساعتها به حساب میآمد و هیجان انگیز. چیزی کشف ناشده در دومین دههی زندگی.
بعد کم کمک رنگ شگفتی از سر روی شب بیدارنشینیها پرید. آنقدر که همهی موجودات نفسکشندهی
خانه اهل دل و شبنشین شدند که چهرهی آسودهی شب کدر شد، جنگلهای شمال را در نطر بگیرید که
غالبا تهرانیها و شهریها به خرابهاش میکشند؟ چهرهی حقیقی شب را به همان اصلوب به یغما کشیدند
همین شد که این روزها تصمیم گرفتهام قیدش را از بیخ بزنم و شبها ساعت ده توی رختخواب حاضر
شوم و تا یازده خواب پادشاه هفتم را ببینم.
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .